طرح است!


- موضوع تعطیل کردن نمایشگاه بین المللی که مدتهاست وقت و هزینه بی‌زبون و بی‌ارزش این مملکت رو هدر داده هنوز پرسروصداتر از قبل ادامه داره! دیروز سایت گویا (که از معدود سایتهای فیلتر نشده است. هنوز) گزارشی درباره منافع موجود سایر ارگانها در این کار نوشت. جالب است که از اینسو و آنسوی حکومت بحثهای حقوقی مطرح میشود و اینها نمینشینند یکبار این مساله را حل کنند.

- نمیدانم چند نفرتان شیراز رفته‌اید و دیده‌اید و لذت برده‌اید. اردیبهشت‌های این شهر آنقدر زیباست که تنها باید دید.
بین چهارراه زند تا نزدیکیهای دروازه سعدی زیرگذری وجود دارد که عده‌ای میگویند بزرگترین زیرگذر خاورمیانه است و الله اعلم! اما جالب اینجاست که من همیشه فکر میکردم اینجور چیزها را میسازند که علاوه بر آسان کردن عبور و مرور، از فضای بوجود آمده استفاده مناسبی بکنند ولی یکبار که از بالای این زیرگذر رد شوید چند ساختار فلزی ناساز میبینید که تهویه‌‌های آن هستند و دروازه فوتبال آدمهای بیکار! و نه تنها امکان استفاده مفید از آن وسعت را از بین برده‌اند که چنان ریخت خیابان را به هم زده‌اند که برای رفتن به موزه پارس هم رغبت پیاده قدم زدن نمیکنی!
این مورد البته مختص شیراز نیست! در همین تهران کوچولو هم کم نیست پلهایی که زیر آنها شده است زباله‌دانی یا فقط خاک است. خوب به نظر شما نمیشود اینها را دست کم فضای سبز کرد؟

- دیروز پس از ساعتها خواندن و نوشتن و فکر کردن درباره میکروراکت‌ها، وقتی چشمهایم دیگر داشت دودو میزد، تصمیم گرفتم با یکی از بر و بکس هوایی بخوریم و به پیشنهاد او رفتیم شهرک غرب که مدتها بود نرفته بودیم! وقتی به وروردیه مجتمع گلستان رسیدیم نگهبانی گفت آقا برگردین! و وقتی پرسیدم چرا؟ گفت پنجشنبه و جمعه توی طرح است و ورود مجرد ممنوع! ورودیه مجتمع میلاد هم چنین بود.
نه مملکت است! نه جمهوری است! نه اسلامی است! تنها لجنزاری است مالامال احمقهای پرمدعایی که خویش را قیم مردم میشمارند. ما سنمان قد نمیدهد، آنهایی که بلند شدند و انقلاب کردند و خویش را از ظلم! رهانیدند بیایند بگویند که حالا خوشحالند! و دارند حالش را میبرند دیگر؟
از واکنش خودم هم حتی تعجب کردم! مدتها بود اینقدر عصبانی نشده بودم. چند نفر با این برخورد فحش میدهند و چند نفر سرخورده میشوند و چند نفر آنقدر عصبانی که تصمیم بگیرند فقط برای زبان درازی به این طرز تفکر دست یکی از آن دخترهایی که کم نیستند آن طرفها را بگیرند و بروند توی مجتمعی که هیچ هم رفتن یا نرفتنش مهم نیست! خوب به نظر شما این اعلام این مطلب نیست که آقایون لطفا با دوست دخترتان وارد شوید؟!

- این گزارش تصویری را حتما دیده‌اید و این را خوانده‌اید. تا کی ما ایرانیها قرار است گل نسترن بکاریم و صدایمان در نیاید؟ این دو مقاله شرق را هم وقت کردید بخوانید: روزی روزگاری روزنامه‌نگاری و قلم آوران دوره اول تسامح.

- از گوشه و کنار زندگی
  برگهایی پیاپی در اطرافم فرو میریزند!
  آه ای دنیای سرشار از شادی
  پس کی مرا لبریز خواهی کرد؟

* این را دوستی در حاشیه یک شعر برایم نوشت.

نظرات 6 + ارسال نظر
مرمر جمعه 16 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:09 ب.ظ

دااداشششششششش؟ یعنی راهتون ندادن اون تو ؟ الهی بمیرم واستتتتتتتت .... بذار بیام تهران یقه شونو میگیرم جر میدمممممممممم .... شعرتم خیلی قشنگ بودا ...دستت طلا

انگورت جمعه 16 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:03 ب.ظ

سلام، طولانیه، اما به خوندنش می ارزه:

میون این همه کوچه که به هم پیوسته
کوچه ی قدیمی ما کوچه ی بن بسته
دیوار کاهگلی یه باغ خشک که پر از شعرای یادگاریه
مونده بین ما و اون رود بزرگ که همیشه مثل بودن جاریه

صدای رود بزرگ همیشه تو گوش ماست
این صدا لالایی خواب خوب یچه هاست
کوچه اما هر چی هست کوچه ی خاطره هاست
اگه تشنه ست اگه خشک مال ماست کوچه ی ماست

توی این کوچه به دنیا اومدیم، توی این کوچه داریم پا می گیریم
یه روزم مثل پدر بزگ باید تو همین کوچه ی بن بست بمیریم
اما ما عاشق رودیم مگه نه؟ نمی تونیم پشت دیوار بمونیم
ما یه عمره تشنه بودیم مگه نه؟ نباید آیه ی حسرت بخونیم

زن آبی یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:43 ق.ظ http://zaneabi.blogspot.com

تقصیر شماست که زن نمی گیرین

لاله سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:44 ب.ظ http://www.laale.com

سلام ...چه جالب با تایتل وبلاگتون یاد خودم افتادم ...امان از دست این زن های غر غرو ...

[ بدون نام ] چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 06:47 ب.ظ

وای وقتی میگی شیراز یاد زمون اعلالعنت میفتم با اون جشن کذایی هنرش یکی از اون توپاشو من شاهد بودم که یه مرد و یک زن توی یه سن چوبی جلوی خلق اله چطوره با هم سکس اجرا میکردن و به بهانه جشن هنر عجب روزگار بی معرفت فراموش کاره این کاکو هاهم خودشونو زدن به کوچه پارامونت
و فلکه گازو این خوش خوشونک بعضی از این اهل شیرازو
منو کشته که وقتی به خارش میفتن دیگه فیلم جلودارشون نیست و هی حالی به حولی میشن و سیاستمدار اونم از نوع بیخالاش

پیمان دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:40 ب.ظ

سلام گل آقا!
اگه بخوای توی این مملکت اینقدر زود ناراخت بشی برای ادامه عمرت شرمندم.
آخه مرد حسابی گلستان و میلاد هم رفتن داره؟ من که بیخ گوشمه حتی وقتی خلوته حال رفتنشو ندارم اونوقت تو گذاشتی پنجشنبه رفتی؟
بقول آبجی مون! اصل قضیه تقصیر خودته! میدونی چرا چون اگه ازدواج کرده بودی خانومت همراهت بود نه رفیقت؟!
به امید روزی که با خانواده بری گلستان و میلاد
سربلند و پایدار باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد