چه گوییم...


- پاداش این دل‌آگاهی

ای کاش می توانستم
تا گل برات بفرستم
یا بهر روزه‌داری‌هات
نقل ونبات بفرستم
شوریده‌وار امشب را
با واژه عشق می ورزم
خواهم چو بردمد خورشید
شعری سزات بفرستم
اى کاش مى‌توانستم
بر عمر تو بیفزایم
سویت ز اشک خود جامى
آب حیات بفرستم
اى کاش مى‌توانستم
شرحى به خون کنم امضا
در تنگناى زندانت
حکم نجات بفرستم
ای کودکی که دیروزت
موقوف نی‌سواران شد
اکنون که مرد میدانی
اسب و قبات بفرستم
ابلیس را ز خود راندی
از دل غبار افشاندی
پاداش این دل‌آگاهی
شکر و ثنات بفرستم
این ناگشوده‌در بر تو
فردا گشوده خواهد شد
فرش امید مى‌بافم
تا پیش پات بفرستم

سیمین بهبهانی
«۱۴ تیر ۸۴»


- نمی‌توانم زیبا نباشم
عشوه‌ای نباشم در تجلی جاودانه.

چنان زیبایم من
که گذرگاهم را بهاری نابخویش آذین می‌کند:
در جهان پیرامنم
هرگز
خون
عریانی جان نیست
و کبک را
هراسناکی سرب
از خرام
باز
نمی‌دارد.

چنان زیبایم من
که الله اکبر
وصفی ست ناگزیر
که از من می‌کنی.

زهری بی‌پادزهرم در معرض تو.
جهان اگر زیباست
مجیز حضور مرا می‌گوید:

ابلها مردا
عدوی تو نیستم من
انکار توام.

از وبلاگ شادی شاعرانه

نظرات 1 + ارسال نظر
keleopatra سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:02 ب.ظ http://fasa1985.persianblog.com

اولی قشنگتر بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد