-
چگوارای جدید من...
دوشنبه 7 خردادماه سال 1386 23:55
هوم! مدتها بود سر نزده بودم اینجا. گرفتاریهای زندگی پشت سر هم زیاد میشن، غفلت کنی خودت رو از خودت میگیرن... بگذریم اما... این مطلب توی روز را بخوانید. چیزی ندارم برای گفتن. راستش من هیچوقت نشنیده بودم کسی از چگوارا اینجوری حرف بزنه، جالب بود. نمیدونم چقدر راست اما خوشم اومد از فهمیدن جنبه دیگه و صورت دیگه و نظر...
-
دیر خورد...
جمعه 10 شهریورماه سال 1385 10:41
بار اول زنگ ذهنم دیر خورد طرح نقاشی قلبم، دیر خورد از خجالت گونههایم داغ شد دشت بیروح خیلم باغ شد یک نفر آمد برایم از بهشت عاشقانه شعرهایم را نوشت بار دوم گم شدم تا دیدمش قاطی مردم شدم تا دیدمش هیچکس حال و هوایم را ندید لرزش انگشتهایم را ندید خواستم در خواب مهمانش شوم ماهی دریای چشمانش شوم دختر قلبم خجالت میکشید...
-
سایه تو...
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 08:34
- لغزیدن در سایه تو به مدد شب دنبال کردن گام هایت، سایه ات در پای پنجره این سایه کنار پنجره تو هستی کس دیگری نیست، توهستی بارنکن این پنجره را که پشت پرده هایش تکان می خوری چشم ها را ببند می خواهم آنها را با لبانم ببندم اما پنجره باز می شود وباد، بادی که تو رو پارچه را می تاراند، احاطه می کند گریزم را از پوشش اش پنجره...
-
هتل...
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 21:41
- امروز دکتر ریکام آیمک رو برام پر کرد و چقدر بااحساس و قشنگ نوشت! کف کرده بودم هر چند خیلی سعی کردم نشون ندم! دکتر از همون روز اول که تو کلاس سنسور دیدم به دلم نشست و اینقدر دوستش داشتم که حتی نمیخواستم دانشجوش بشم چون فکز میکردم نمیتونم انتظاراتشو برآورده کنم... اینطوری هم شد و پروژه من بعد از ۹ ماه کار کردن به شکست...
-
آن مرد...
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 09:03
- خبر جالبی بود این ایده بچههای چلچراغ... توی جشن نمیدونم چندسالگیشون یه سایت ساختن برای خاتمی! خودش قبول نکرده و قراره که به زودی یه سایت درست و حسابی راه بندازن و گفته که... عشق به حقیقت و تلاش برای دریافت آن و عشق به آزادی و تعالی و کوشش برای رسیدن به آن جوهر آدمی است. و اگر امید به این دریافت و رسیدن نبود زندگی...
-
یلدا...
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 23:29
- و نیمه شبی من خواهم رفت! از دنیایی که مال من نیست... از سزرمینی که بیهوده مرا بدان بستند و از دنیایی که هیچگاه دوست نداشتم بخاطر مردمانش... - امشب یلداست! من آزمایشگاه هستم، تنها... و تا صبح هم میمانم! میبینی... نه مهم نیست راهی است که خودم انتخاب کردم و تا آخرش هم هستم... نمیدانم درست است یا نه اما همه چیز تمام...
-
ما
دوشنبه 21 آذرماه سال 1384 23:04
میخواستم اولین کلمهای که مینویسم باشد «رفت» که «آمد»... آمد آنهم روزی که با تو دستهایمان را توی جیب گذاشتیم و هشت ساعت یا بیشتر نمیدانم، نفهمیدم کجا میروم و حرف زدم با تو که من؟ اینجا؟ چرا؟ آخرش شد که قبول کنیم زندگی هیچ است! بازی است! توی بازی کسی جر نمیزند اما تو زورت بیشتر است! توی بازی کسی قهر نمیکند اما من...
-
امشب...
جمعه 18 آذرماه سال 1384 23:18
- امشب بعد از روزها باز یک داستان خواندم! من او ... رضا امیرخانی... هنوز یکصد و بیست و دو صفحه بیشتر نرفتهام به سفر اما عجیب است حرفهایش! درویش مصطفا را خیلی وقتها پیش فرهاد به من معرفی کرد! خوشم آمد... اینجا توی این کتاب پر است از این درویش... همه کتاب کنار این هم کنار که درویش به علی گفت... تنها بنایی که اگر بلرزد...
-
گنجشک از راه رسید...
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 08:56
- گنجشک در جستجوی لانه خویش بر درخت «ارمیل» از راه رسید و سوسن از نو در پی شکوفه زدن چهره برافروخت با آمدن آخرین باران زمستانی عاشقان گردآمدند کودکان مانند بوته های نورسته بهاری به مدارس باز گشتند امّا... امّا چه زود به خاک افتادند و پرپر شدند اسامی غائبین را هنوز در دفترم دارم دوستانی که مدرسه را ترک کردند و مدرسه...
-
کجاییم...
سهشنبه 17 آبانماه سال 1384 23:51
- ای بابا این بلاگ اسکای گند زده به وبلاگ ما! اینا چیه دور و برش گذاشته؟ جواد بازی راه انداخته فکر کرده پیشرفت نموده حالا من چطوری لینک ملت رو پیدا کنم دوباره و بذارم بغل وبلاگم یا اونهمه لینک مطلب رو؟ همه اینها رو بزار کنار یکی نیست بگه با قالب وبلاگها چی کار داشتی آخه! کلی اوسکول تو این دنیا هست... - روز به روز...
-
خارج...
سهشنبه 3 آبانماه سال 1384 18:27
- هوم! بعد از یک ماه و نیم دو عدد امتحان لعنتی رو دادیم و رفت پیکارش! یکی نیست بگه نونت نبود! آبت نبود! همینجا میموندی درستو میخوندی دیگه! کی این کک خارج رفتن رو تنداحت تو تنبون تو که یک ماه و نیم خودتو علاف هیچ و پوچ کردی و آخرش هم گند زدی و حالا چطوری میخوای این مدت از دست رفته رو جبران کنی؟ آقا اگه احیانا کسی رو...
-
تو نخوان...
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 07:04
- میپرسی دوستم داری؟ - «نمیشناسیاش حتی» میشناسم! ندیدهام اما تو مگر یادت نیست همه آن رودخانه و قایقی را که با هم بودیم و فریاد آب و ... یادت میآید گفتیم آشنا هستند برخی ندیدهها... - نمیخواستم حتی لحظهای به انتخابت شک کنی... میماندم تا... اگر نه... - بیا همه این دل مال تو... هر کجا میخواهی ببرش... و تمام......
-
Dogville
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 13:47
- دیشب این فیلم داگویل رو دیدیم. عجب فیلمی بود! فکر میکنم کارگردانش همون کارگردان رقصنده در تاریکی بود. کف کردیم خلاصه...شما هم اگه میتونید فیلم رو ببینید. واقعا آدم میمونه. امروز اومدم یه چند تا نقد از اینترنت گرفتم بخونم ببینم قصد کارگردان چی بوده! - امروز صبح جلسه رای اعتماد مجلس به وزیرها رو از رادیو گوش میدادم!...
-
رفتن...
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 03:26
- اشکان رفت! به همین سادگی... مدت زمان کوتاهی میشناختمش و در همین مدت آنقدر به هم نزدیک شدیم که رفتنش سنگین بود... خیلی بی سر و صدا هم رفت! بلیط گرفت و شب فرودگاه بودیم و الان دیگر نیست... آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست... هر کجا هست خدایا به سلامت دارش... - این پرونده هستهای ایران داره بیخ پیدا میکنه و اگه...
-
چه گوییم...
یکشنبه 26 تیرماه سال 1384 11:42
- پاداش این دلآگاهی ای کاش می توانستم تا گل برات بفرستم یا بهر روزهداریهات نقل ونبات بفرستم شوریدهوار امشب را با واژه عشق می ورزم خواهم چو بردمد خورشید شعری سزات بفرستم اى کاش مىتوانستم بر عمر تو بیفزایم سویت ز اشک خود جامى آب حیات بفرستم اى کاش مىتوانستم شرحى به خون کنم امضا در تنگناى زندانت حکم نجات بفرستم ای...
-
فقط یک صدا...
یکشنبه 26 تیرماه سال 1384 11:27
- دومین نامه اکبر گنجی به آزادگان جهان امروز (یکشنبه، ١٩/٤/١٣٨٤) دقیقاً ٣٠ روز از اعتصاب غذای من میگذرد، طی دو مرحله اعتصاب غذا (یازده روز در ابتدای خردادماه، سی روز از بیست و یکم خرداد ماه) وزن من از ٧٧ کیلوگرم به٥٥ کیلو گرم کاهش یافته است، یعنی٢٢ کیلوگرم کاهش وزن در عرض ٤١ روز اعتصاب غذا. برای بسیاری در داخل و خارج...
-
انتخابات...
یکشنبه 22 خردادماه سال 1384 17:43
- چقدر حرف است درباره انتخابات! درباره شرکت کردن یا نکردن! درباره انتخاب کسی که باید به او رای داد و همه اطراف و جوانب آن. صحبت دکتر معین با حجاریان قشنگ بود. هر چند باز هم چیزی تهش نمیماند که آدم دلش را خوش کند اما دست کم میتوان امیدوار بود! اینکه بگوییم بیخیال بابا حالا خاتمی چه کرد که این بخواهد بکند درست نیست!...
-
ما رو گرفتی داداش...
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1384 06:50
- نور علی نور را خدا باید الان میگفت. آقا این چه وضعیت هشل هفتی است؟ چرا اینقدر اینها بیشعورند؟ رد صلاحیت کردی که کردی (غلط کردی تو و اون کسی که تو رو گذاشت اونجا) دیگه چرا وقتی میگن فلانی رو تایید کن میکنی؟ با این حساب کسی که صلاحیت نداره میتونه با حکم رهبری زرت بره رئیس جمهور بشه! یا رهبر نمیدونه صلاحیت چیه (که...
-
شبها...
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1384 02:36
- این شب بیدار ماندنها آخر کار دست من میدهند! من که توی تمام مدت تحصیلم فقط برای امتحان تاریخ پیش دانشگاهی یا سوم تا ساعت دو بیدار ماندم حالا دست کم هفتهای یک شب را باید کنار این دستگاهها و توی آزمایشگاه بگذرونم! - آی این تنور انتخابات داره یه جای بعضیها رو میسوزونه! آی این روزها حرفهایی که این کاندیدا و اون یکی...
-
سوگنامهای برای انسان...
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1384 02:35
- این بحثهای سیاسی بین دانشجوها خیلی حال میده! بخصوص اگه همشون واسه دونستن حقیقت نه طرفداری از یک اندیشه دور هم جمع شده باشن. خوب یا بد بودن کاری که شانزده آذر با خاتمی کردن، تحلیل چگونگی پیروزی انقلاب، روند انتخابات، اینکه باید تو انتخابات شرکت کرد یا نه و کلی موضوع دیگه واسه یاد گرفتن... - اگه به تابلوهای بالای کوی...
-
چشمهای تو...
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 02:31
- چند وقت پیش دوستی تعریف میکرد که توی اتوبوس نشسته بود و رادیو مستقیم مجلس را پخش میکرد. میگفت چهل و پنج دقیقهای که من توی اتوبوس بودم تمام بحث مجلس به این اختصاص داشت که آقایی میگفت اینکه گفتهایم دولت اجازه فلان کار را دارد به این معنی است که باید آن را انجام دهد و برای اثبات گفتهاش ریشه و خانواده کلمه اجازه را...
-
دیدی گفتم میروی...
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1384 11:01
- این روزها که نه روزنامه میخوانم نه اخبار گوش میدهم روزهای آرام و خوبی هستند. کاش میشد همیشه بیخیال همه این چیزها بود و زندگی کرد. نمیدانم شاید بهتر هم همین باشد. حرص بخوریم برای چی... - چند روز پیش توی همین روزهای آرامی که بالا گفتم! با بچهها رفته بودیم اینور اونور. یه چیزی تو مایههای دامان طبیعت! یکی از بچهها...
-
نوروز
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 03:00
- سال نو شد. من نو نشدم. هنوز ماندهام میان خیلی چیزها. هنوز نه میدانم خودم که هستم و میخواهم چه کنم و نه میدانم این دنیا چیست و به کجا می خواهد برسد! سال نو شد اما من ماندم و تمام آنچه قبلا بود. من ماندم و خروار خروار حیرانی و سرگشتگی و نادانی و پوچی... که بهتر که نمیشود هیچ روزانه به آن افزوده میگردد... به کجای این...
-
رفتی و رفتن تو...
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1383 08:36
- خیلی سخته شش ماه روی موضوعی کار کنی که هیچ نتیجهای ازش نمیگیری و بدتر از اون اینه که اصلا نمیشه پیشبینی کرد این روش به جواب میرسه یا نه! - همیشه برام جالب بود که چرا تو ایران با این اوضاع افتضاح پلیس و آگاهی کسی بانک نمیزنه! و از همه اینها باحالتر اینه که هر از چند گاهی تو روزنامه مینیویسه سارق بانک بعد از دو هفته...
-
دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کردهای...
شنبه 1 اسفندماه سال 1383 09:02
- حسین پارتی اسمی است که تقریبا همه بچههای تهرانی جز آن عده که عقاید مذهبی تند دارند برای این دو روز به کار میبرند! حسین پارتی! راستش را بخواهید من هم فکر میکنم چیزی که توی این دو سال در این شبها دیدهام دست کمی از پارتی ندارد... دخترهای هفت قلم آرایش کرده و پسرهای هشت قلم آرایش کردهای که برای آشنا شدن! مخ زدن یا...
-
و تو خواهی رفت... میدانم!
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1383 18:47
- گاز توی این پایتخت که آخر امکانات است پیدا نمیشود آنوقت آقایان به ترکیه و پاکستان و آفریقای جنوبی صادر میکنند و پولش را نمیدانم به کجا میبرند! جایی ملت با دو متر برف توی سرما، بدون آب و برق مانده اند و آقایان پشت سر هم پروژههای عمرانی افتتاح میکنند که نمیدانم چرا هیچ به کار نمی آید! - امروز صفحه یاهو که باز شد جای...
-
برگشت تو...
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1383 10:42
- برف و برف و برف... این روزها اینقدر برف میبارد که همه جا سفید شده! امروز صبح که آمدم دانشگاه چون شهرداری هیچ جا را تمیز نکرده بود! خیابانها یک سر سفید بودند و از آنها قشنگتر حیاط دانشکده بود! چه برفی می آید امسال! بگذار ببارد! - امروز بیست و دوم بهمن است. روزی که حکومت ایران عوض شد و بر خلاف خواست بسیاری از آنها که...
-
اورکات
شنبه 10 بهمنماه سال 1383 09:10
- هر کی فیلم UnderGround رو ندیده بره ببینه! فیلم درباره جنگهایی هست که یوگوسلاوی تحمل کرد و تجزیه شد و با این جمله شروع میشه «روزی روزگاری کشوری بود...» و ماجرای نامردمیها رو تعریف میکنه و حماقت ما رو نشون میده و خودخواهی رو و ... - این فضیه بازیهای زنان پایتختهای اسلامی بسیار مشعوفمان کرد و خندیدیم! اول اینکه...
-
خسته
سهشنبه 22 دیماه سال 1383 10:06
- آقا این چه وضعیه؟ تقریبا هیچ کدوم از عنوانهای من به مطلبی که مینویسم ربط نداره! - این قضیه تحدید مهریه خیلی باحال بود. اول اینکه خوب با این وضع دخترها عملا تبدیل میشن به کالایی که تعزیرات حکومتی هم دارن بعدش هم خوب معلومه بخوای ار نیاوران دختر بگیری فرق داره تا پاشی بری یکی از دهاتای اطراف زاهدان! میدونید که تو...
-
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند...
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1383 08:52
- چند روز پیش استادم درباره مصائب آوردن یک دستگاه هایتک به ایران میگفت. میگفت که هر چند با هزار امید و آرزو و بدبختی دستگاه را از یک کمپانی ورشکسته به یک چهارم قیمت اصلی خریدیم که تمام پول رو هم یکی دیگر از نهادهای دواتی و نه دانشگاه! داده بود و تا مرز ایران آوردیم گمرک ایران گیر داده بود که نمیشود این دستگاه رد شود!...