کجاییم...

 

- ای بابا این بلاگ اسکای گند زده به وبلاگ ما! اینا چیه دور و برش گذاشته؟ جواد بازی راه انداخته فکر کرده پیشرفت نموده حالا من چطوری لینک ملت رو پیدا کنم دوباره و بذارم بغل وبلاگم یا اونهمه لینک مطلب رو؟ همه اینها رو بزار کنار یکی نیست بگه با قالب وبلاگها چی کار داشتی آخه! کلی اوسکول تو این دنیا هست...

- روز به روز خسته‌تر میشوم! نمیدونم آخر این چند ماه باقی مانده قرار است چه اتفاقی بیافتد! بروم سربازی... دکتری امتحان بدهم... پذیرش بگیرم برای رفتن... یا بمیرم! این آخری از همه بهتر است و راحتتر به گمانم.

- آقا یه عکسی هست رفسنجانی کنار خامنه‌ای نماز میخونه سایه‌اش افتاده روش! ترکوندن بچه‌ها برد انجمن رو باهاش... خداییش خیلی تریپه عکسه...

- ماجرای گنجی خلاصه شده به اینترنت و گاه و بیگاه جلسات حضوری که این و آن می گذارند در پی چه کنم چه کنمی و اکتفا می کنند به همان چه کنم چه کنم ها... وقتی می روی توی نت و با هزار تردستی و فوت و فن از بلندای سد فیلترینگ که عبور کردی، در پس پشت سد، شعلة مقاله ها و بیانیه هاست که زبانه می کشد و تنوره می زند. آدم ها می آیند و چیزکی می نویسند: مدحی، ثنایی، رثایی و درونشان را پهن می کنند توی هوا؛ ...
و درست همان وقت که چشم برداشتی از مانیتور؛ بیرون همان سکوت سرد قبرستانی حکم فرماست. بیرون بی خبری بیداد می کند. آدم ها یا بی خبرند یا خبردارانی که خود را زده اند به بی خبری!
قصه اثر گذاری اینترنتی در این کشوری که زندگی در او عصر حجری است، در این کشوری که بساط قهوه قجری اش همیشه پهن است، و کارد گاوکشی اش تیزتیز در تمنای خرت خرت بریدن گلویی؛ بیشتر به مضحکه دلقکان می ماند. و وقتی آمیخته شد با بزدلی حاصل دوران طلایه داری سید خنده رو، حاصل این می شود که گنجی را فراموش می کنیم. توی مقاله های تازه نوشته مان، بعد از این که اظهار فضل کردیم، رها که کردیم خودمان را و ترسمان را میان وبلاگ ها، من و تو و آن دیگری خودمان را ول می کنیم در همان سکوت. در همان بی خبری چشم می دوزیم که خدا را چه دیدی؟! فلک خود شاید از در دوستی درآید.قصه دوستان و یاران فعلی و سابقش، که بیشتر از ما سیاسی می زنند، اگر بدتر از ما نباشد خیلی توفیر ندارد با ما. راستش هر بلایی که بر سر آدم بیاید و هر مخمصه ای که در او بیافتد، دور و بری ها و دوستانش در هول و ولا می افتند. تقلا می کنند که شاید نجاتش دهند. اما دوستان گنجی اگر از بیم موج به گوشه ای امن پناه نبرده باشند، تنها کاری که کرده اند در این مدت این بوده که جلسه ای گذاشته اند و بعد هیچ! اصلا در این مملکت هر وقت بحرانی رخ دهد، چه پوزوسیون و چه اپوزوسیون، آن قدر جلسه می گذارند و دور هم می نشینند و از هم می پرسند که چه کنند تا وقتی بحران خود هر چه می خواهد دل تنگش بکند...و راهش را بگیرد و برود. بی نتیجه بودن جلسات هم تنها از فقر خلاقیت بر نمی خیزد، خاصه در ماجرای گنجی. اگر از فرصت طلبی نباشد عامل اصلی همان بزدلی است!!
حالا دوستان گنجی هم گاه گاه می نشینند در پی چه کنم چه کنم و طبق روال دایمی حاصل همان هیچ است. جلسه نمی گذارند که برنامه بچینند، جلسه خود برنامه شان است. اصلا ظن قوی برده ام نکند که منتظرند که تمام کند و بعد....
و در این میان گنجی می سوزد، آدمی آب می شود، انسانی نابود می شود و همه نشسته ایم به تماشا...
ای دریغا مرهمی...

 

خارج...


- هوم! بعد از یک ماه و نیم دو عدد امتحان لعنتی رو دادیم و رفت پی‌کارش! یکی نیست بگه نونت نبود! آبت نبود! همینجا میموندی درستو میخوندی دیگه! کی این کک خارج رفتن رو تنداحت تو تنبون تو که یک ماه و نیم خودتو علاف هیچ و پوچ کردی و آخرش هم گند زدی و حالا چطوری میخوای این مدت از دست رفته رو جبران کنی؟ آقا اگه احیانا کسی رو دیدین که عقل از سرش پریده و میخواد جی.آر.ای. امتحان بده از قول من نصیحتش کنید که برو بچه! برو بازیتو بکن این حرفا به تو نیومده!

- بله! انگلیس شیطان است! آمریکا شیطان است! اروپا باید به ما التماس کند! منافقند! مزدورند! دست آمریکا از آستینشان بیرون آمده! توی انگلیس آموزش دیده‌اند! اسرائیلیند! من نفهمیدم اگه این آمریکا و انگلیس نبودن اینا اینهمه بدبختی رو گردن کی مینداختن و دزدیهاشون رو به کی نسبت میدادن و حماقتهاشونو چطوری توجیح میکردن! یارو شعورش اندازه بچه دبستانی نیست یا شاید هم هست و ملت پشیزی ارزش ندارن! عامو اگه تحریم کنن که میفتیم به فلاکت عراق که باید نفت میداد غذا میگرفت! آره رئیس جمهور که گشنه نمیمونه فداش شن! ملت میمونن که به قول اون آقای غیر محترم عوضی تحریم برکت است! خوب است! ما از تحریم استقبال نمیکنیم اما تحریم باعث پیشرفت و ترقی ما میشود! حالا همه این چرت و پرتا کنار یکی اون وسط داد میزد تکبیر!

- آخرش یه‌جوری زرت و پرت این گنجی رو هم خفه کردن که هیشکی نفهمید چی شد!

- سینـه از آتش دل در غم جانانه بسوخـت
  آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت