دیر خورد...

 

بار اول زنگ ذهنم دیر خورد   طرح نقاشی قلبم، دیر خورد

از خجالت گونه‌هایم داغ شد   دشت بی‌روح خیلم باغ شد

یک نفر آمد برایم از بهشت   عاشقانه شعرهایم را نوشت

بار دوم گم شدم تا دیدمش   قاطی مردم شدم تا دیدمش

هیچ‌کس حال و هوایم را ندید   لرزش انگشتهایم را ندید

خواستم در خواب مهمانش شوم   ماهی دریای چشمانش شوم

دختر قلبم خجالت می‌کشید   زیر قلب تیر خورده خط کشید

دوست دارم با خودم خلوت کنم   حافظ شیراز را دعوت کنم

کاش باشد فال من با فال تو   نه، تمام فالهایم مال تو

کاش می‌شد که بدانی کیستم   هر کجا هستی چرا من نیستم

 

رودابه حمزه‌ای

نظرات 3 + ارسال نظر
گنگ خوابدیده دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:07 ب.ظ http://lepetitprince.blogfa.com/

سلامُ وبلاگ شما را با کلمه کلیدی از یک شعر هوشنگ شفا پیدا کردم.از خواندن مطالبتون لذت بردم.حیفم اومد کامنت نگذارم.
به من هم سر بزنید

خیال جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:47 ق.ظ http://www.khyal.blogfa.com

میشه بپرسم کدومتون می نویسید؟؟ مادر یا پسر؟ (نیش)

مرمر ... آبجی کوچولو که الان بزرگ شده چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:08 ب.ظ

حالا من بی معرفت یا تو؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد