بار اول زنگ ذهنم دیر خورد طرح نقاشی قلبم، دیر خورد
از خجالت گونههایم داغ شد دشت بیروح خیلم باغ شد
یک نفر آمد برایم از بهشت عاشقانه شعرهایم را نوشت
بار دوم گم شدم تا دیدمش قاطی مردم شدم تا دیدمش
هیچکس حال و هوایم را ندید لرزش انگشتهایم را ندید
خواستم در خواب مهمانش شوم ماهی دریای چشمانش شوم
دختر قلبم خجالت میکشید زیر قلب تیر خورده خط کشید
دوست دارم با خودم خلوت کنم حافظ شیراز را دعوت کنم
کاش باشد فال من با فال تو نه، تمام فالهایم مال تو
کاش میشد که بدانی کیستم هر کجا هستی چرا من نیستم
رودابه حمزهای
سلامُ وبلاگ شما را با کلمه کلیدی از یک شعر هوشنگ شفا پیدا کردم.از خواندن مطالبتون لذت بردم.حیفم اومد کامنت نگذارم.
به من هم سر بزنید
میشه بپرسم کدومتون می نویسید؟؟ مادر یا پسر؟ (نیش)
حالا من بی معرفت یا تو؟؟؟