تو نخوان...


- می‌پرسی دوستم داری؟
- «نمی‌شناسی‌اش حتی» می‌شناسم! ندیده‌ام اما تو مگر یادت نیست همه آن رودخانه و قایقی را که با هم بودیم و فریاد آب و ... یادت می‌آید گفتیم آشنا هستند برخی ندیده‌ها...
- نمی‌خواستم حتی لحظه‌ای به انتخابت شک کنی... می‌ماندم تا... اگر نه...
- بیا همه این دل مال تو... هر کجا می‌خواهی ببرش... و تمام...
- کاش زندگی به ارتفاع یک فیلم ساده بود و تلاش تنها بارش خوبی...
- باید مطمئن می‌شدم... «اما نیست دیگر»... هست، پر، لبریز، همیشه...
- قدم قدم قدم... «کیست...»... او... «پروانه کدام آتشی پس؟...»... ققنوس تویی... «خودش است؟...»... میبینیم...
- چشمهایت را که دیدم... چشمهایت را که دیدیم... چشمهایت...
- یادم رفته بود زمان را... دوری را...
- «کجاست...» غروب جواهر دشت یادت نیست؟... باران آزاد کوه را نخورده‌ای تو؟... تو کجا بودی اینهمه مدت...!؟
- می‌پرسی دوستم داری...؟
- گفت خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد...
نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:43 ق.ظ http://h

خسته نباشیو دوست داشتنی

وحید مقدم شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:09 ب.ظ http://koodakaneha.persianblog.com

سلام. قشنگ بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد