شب‌ها...


- این شب بیدار ماندنها آخر کار دست من میدهند! من که توی تمام مدت تحصیلم فقط برای امتحان تاریخ پیش دانشگاهی یا سوم تا ساعت دو بیدار ماندم حالا دست کم هفته‌ای یک شب را باید کنار این دستگاهها و توی آزمایشگاه بگذرونم!

- آی این تنور انتخابات داره یه جای بعضی‌ها رو میسوزونه! آی این روزها حرفهایی که این کاندیدا و اون یکی میزنن خنده‌داره! آی میشه آدم بشینه فکر کنه که خوب حالا هر کی اومد اومد! چی میشه آخرش؟

- باز گذاشتن شیر آب یا روشن گذاشتن چراغ کاریه که خیلی‌ها انجام میدن و چقدر باید کسی احمق باشه که به هر دلیل یا حتی از سر بی‌توجهی این کار رو انجام بده! توی خوابگاه و بین قشر تحصیلکرده! که اندازه گوسفند هم بعضیهاشون شعور ندارن این حماقت غوغا میکنه! جالب اینجاست که یکیشون میگفت بابا بزار روشن باشه به این دولت ضرر برسه! آخه من چی بگم؟

- کسی میگفت نامردیه که بزارین برین و اینهمه خرجی که برای تخصیل شما شده رو معطل و بی‌فایده بزارین! گفتم اولا که به عنوان ایرانی حقم بوده از منابع طبیعی این سرزمین و تبعاتش استفاده کنم! غیر از این من همین الانش دارم چیزی رو که بهم میدن پس میدم و این کافیه! همه اینها را بگذاریم کنار من میخواهم زندگی کنم و حاضر نیستم زندگیمو جایی تلف کنم که لذتی نمیبرم... من قرار نیست و مصلح باشم! شما اینجا رو اصلاح کن من میام تو کشور خودم کار میکنم!

- خدایی توی دانشگاه نمیتوانیم سر یک کلاس مثل آدم بنشینیم و احترام درس و استاد را نگه داریم پس فردا توی این جامعه میخوایم زندگی توام با احترام متقابل داشته باشم؟ من نمیفهمم هی میگن ما تمدن هزاران ساله داریم کجای این فرهنگ ما نشاندهنده بزرگ شدن روخ و تفکر مردم دست کم نتیجه گذر زمان و جمع تجربه است؟ حالا اندیشه پیش کش!

- اول وفا نمودی، چندان که دل ربودی
  چون مهر سست سخت کردم، سحت آمدی به یاری...

سوگنامه‌ای برای انسان...


- این بحثهای سیاسی بین دانشجوها خیلی حال میده! بخصوص اگه همشون واسه دونستن حقیقت نه طرفداری از یک اندیشه دور هم جمع شده باشن. خوب یا بد بودن کاری که شانزده آذر با خاتمی کردن، تحلیل چگونگی پیروزی انقلاب، روند انتخابات، اینکه باید تو انتخابات شرکت کرد یا نه و کلی موضوع دیگه واسه یاد گرفتن...

- اگه به تابلوهای بالای کوی توجه کرده باشین نوشته «کوی پسران» و «کوی خواهران»... من اعتراض دارم که چرا ننوشتن «کوی برادران»! دست کم میخواید گند بزنید به صورت تمام و کمال اینکار رو بکنید! معلم ادبیاتی داشتیم که میگفت هر چیز در انتهای امکان وجودیش قشنگ است! مثل انتهای کفر!...

- این یادداشت روزنامه شرق که آقای باقی نوشتن حرفی برای گفتن نمیذاره... دیگر حتی لعنت و نفرین هم کم آوردند! آخر چگونه با یک انسان چنین میکنند این مردم نمایان گردن دراز! فریاد هم دیگر به ندازه کافی رسا نخواهد بود. یک جای سالم توی این پیکر نیست...

- رای دادن توی انتخاباتی که پیش رو داریم موضوع قابل تاملیه... راستش بعضیها میگن شرکت توی انتخابات به معنای به رسمیت شناختن اونه که خوب من دست کم خودم هیچ گوشه‌ای از این فضاحت را دارای ارزش اندیشیدن هم نمیدانم! اما بحث انتخاب میان بد و بدتر و تلاش هر چند گنگی برای فردای بهتر است. قرار نیست ما بنشینیم که آمریکا یا هر کس دیگر از بیرون یا حتی آسمان ما را نجات دهد و اصولا آمریکا هم زیاد دلش نمیخواهد که سری به ما بزند! دلش که برای آزادی و این حرفها نسوخته... انقلاب هم که امکانش نیست اما خالی کردن صحنه از طرفی دیگر حتی زمینه‌های انقلاب را بوجود هم نمی‌آورد. ولی باز هم توی همین استدلال‌ها یک سوال است که میگوید تا کی؟... تا کی باید برویم و میان بد و بدتر انتخاب کنیم!؟

- جالب بود که شنیدم و دیدم که دانشجوهای ژاپنی رفتن به آمرکا برای درس خواندن را افت میدانند و دانشگاههای آمریکا را ایرانیها و چینیها و هندیها پر کرده‌اند... ما اینهمه به آب و آتش میزنیم که برویم آنطرف... خوب البته ایران و ژاپن قابل مقایسه نیستند مگر اینکه آقای حدادعادل به قولشان عمل کنند و ژاپن اسلامی! بسازند (خودش وقتی این حرف را میزد خنده‌اش نگرفت؟)... جالب است که یکی از دوستان که برای تحصیل به ژاپن رفته میگوید همه چیز خوب است الا سه چیز... اول اینکه وضعیت غذا افتضاح است... دوم که قیافه‌ها همه تکراری است... و سوم اینکه اینجا مثل اسب باید کار کنی!... نمیخورد آقا به گروه خونیه ما!

- از صبا پرس که مارا همه شب تا دم صبح
  بوی زلف تو همان مونس جان است که بود...