- هر بار سری به این آقای
رئیس الکتاب میزنم دلم میگیرد که چنین نویسندههای توانایی داریم که نقد سیاسی و فرهنگی آنها از اوضای نابسامان این مملکت بیدر و پیکر میتواند دست کم برای دولتمردان آشنا آگاهی مناسبی باشد اما همه را سعی کردیم بایکوت کنیم و مجبورشان کنیم بروند جای دیگر که زبان سرخ سر سبزشان را ندهد بر باد! هر چند میگویند اگر غم وطن داشتند، نمیرفتند اما فکر میکنم که اگر نمیرفتند که کسی نمیماند غم وطن داشته باشد! توی زندانی که نباید روزنامه بخوانی و کتاب و نباید بنوییسی و توی زندانی بزرگتر که نباید فکر کنی که نمیتوان سخن گفت. مبارزه رودررو، مبارزهای که باید ماند، مبارزه قلمی نیست، مبارزه سیاسی است. مبارزه فرهنگی نیست، مبارزه با خون است. مطمئنم بسیاری از این ستونهای اندیشه، اگر فضای باز تنها صحبت فراهم شود و نه اینکه صحبت آزاد باشد نتایجش با کسانی مثل لاجوردی، بلافاصله پا به خاک دوست داشتنی ایران میگذارند.
ف.م سخن درباره این سرکوب اندیشه
مطلب جالبی نوشته است. بخوانید. تاریخ تکرار شده و میشود.
- هفته یا دو هفته پیش در قسمت لینکهای وبلاگ
یک مقاله گذاشتم از
عباس معروفی نویسنده توانای دیگری که مجبور است آلمان را خانه بداند. امروز
این نوشته زیبای نبوی را هم دیدم و
این تحلیل ف.م.سخن که درباره حماقت دیگر بار دستگاه قضایی بود برای تخریب شخصیت یک سیاستمدار مخالف بود. مهاجرانی را همه کم و بیش میشناسیم. نمیدانم آن کتاب را خوانده اید که روی جلدش علامت سوال بزرگی است یا نه. فکر کنم اسمش شهر خاکستری بود یا توی همین مایهها! کشور یا شهری بود که سوال کردن و اندیشه سوال به خود راه دادن در آن ممنوع شد! نمیدانم یادتان میآید دوره وزارت او را و دفاعش در مجلس شورای اسلامی را یا نه! اما به نظر من مهاجرانی با همه کاستیهایی که دارد و آخرش هم بیشتر یک سیاستمدار است تا روشنفکر، مرد است که فعلا میشود رویش حساب کرد!
این و
این را هم بخوانید تا نظر مخالفان را بدانید و
این را هم.
- دیشب تمام رمان
فریدون سه پسر داشت از معروفی را خواندم! بیخود نیست او را هم بیرون کردهاند! من هم نشسته بودم بر تخت سلطنت و میدیم کسی پتهام را روی آب میریزد میفرستادمش آلمان و اگر دستم میرسید سر به نیستش میکردم! تهمتی هم میزدم که «آخرین بار که او را دیدیم مست کرده بود و داشت از دو دختر لب میگرفت». داستان درباره مبارزان گروههای دیگریست که انقلاب مال آنها بود ولی غافل شدنشان باعث شد ما هم بدبخت شویم و سرنوشتام بیافتد دست اینها که اینهایند! درباره مجید امانی که آنطور که گفته است شخصیتی است واقعی! درباره آنچه واقعا در انقلاب گذشت! توانستید، بخوانید.
- وبلاگ
گیله مرد هم وبلاگی است که غر میزند اما بسیار فخیمتر! این
آخرین نوشتهاش همان حکایت بهتر کردن معیشت مردمان است برای ماندن ددگان که قبلا گفتم.
-
شاهرودی را پنج سال دیگر بر ما گماشتند که بماند و بتازد و بنوازد! مبارک است. امیدوارم این پنج سالش سر نرسیده خداوند به بهشت رضوانش طلبد. هم او، هم اوشان را.
- من بینوا بندگکی سر به راه نبودم
و راه بهشت مینوی من بذر و طوع و خاکساری نبود
مرا دیگرگونه خدایی میبایست شایسته آفرینهای که نواله ناگزیر را گردن کج نمیکند و
دیگرگونه خدایی
آفریدم!
* احمد شاملو
سلاممممممم گفته بودم من به شوق این شعرای تو میام واقعای تیکه های قشنگی رو انتخاب میکنی داداش ... مخصوصا شاملو که دیگه .... عشققققققققق اونورا هم سر بزن
ممنون از... از اطلاعاتی که دادین ... عجب جمله ایی
خبری از شما نیست کجائین؟
آقای مشنگ نوشتن ای اراجیف که مایه نمیخواه هر خری میتونه با قلم خرکی خودش آدمونه تر بنویسه من به حال شما آدمهای وطن فروش و نادون که خودتون علامه دهر میدونین دلم میسوزه مگه روشن فکری مایه پنیره که توی هر شیر الاغی پنیر لیقوان بشه تو اگه خیلی مردی و آزاده چرا از اون بسیجی شیمیایی ک ارباب تو اونو به این روز درآورد و بخاط ناموس نداشته ات به این روز افتاده نمینویسی چرا زبون درازتو فقط برای لیچار به یک نظام مردمی بکار میگیری و ادعای روشنفکری میکنی من که میدونم بلافاصله بعد از خوندن این کامنت فشارت میره روی هزار و اونو پاک میکنی ولی اگه یه چو مردی داری اینو برای یادگاری نگهدار تا منم بدونم تو یه کمی هم مردی
والسلام
آقای شیمیایی دردمند که معلومه از کامنتتون واقعا دارین درد می کشین، ارباب این آقا بد، چرا ارباب خودتون فکرتون نیست؟ نکنه خدای نکرده مشغول امور دنیا شدن؟ البته امور دنیا که نه، استغفرا...، در شان ارباب شما نیست، برق نظام مردمیشون گرفتتشون!!!