- چند وقت پیش دوستی تعریف میکرد که توی اتوبوس نشسته بود و رادیو مستقیم مجلس را پخش میکرد. میگفت چهل و پنج دقیقهای که من توی اتوبوس بودم تمام بحث مجلس به این اختصاص داشت که آقایی میگفت اینکه گفتهایم دولت اجازه فلان کار را دارد به این معنی است که باید آن را انجام دهد و برای اثبات گفتهاش ریشه و خانواده کلمه اجازه را زیر و رو کرد! خوشمان آمد گفتیم بنویسیم شما هم لذتش را ببرید.
- دو تا از بهترین دوستانی که توی این دو سال توی تهران پیدا کردم دارند میروند. دارند میروند ینگه دنیا تا درس خواندن را ادامه دهند. روند بیرون رفتن بچهها که سال به سال شدت هم میگیرد جالب است. اما مهمتر از همه اینها به قول استادم این است که وقتی میروی نگویی آخیش راحت شدم! اما مگر میشود نگفت؟...
- این روند رفتن که بالا گفتم یک قسمت جالب دارد آن هم امتحان جی.آر.ای. است... امتحانی که خود شکسپیر هم کم میآورد... پدر ما در آمد سر یاد گرفتن کلمه برای این امتحان!
- من توی این دنیا فقط میخواهم بروم... همه جا... میخواهم یک دوچرخه بخرم و بروم زیر همه این آسمان پا بزنم... کاش روزی جرات انجام چیزی که دوست دارم را بیابم...
- گاهی برای اینکه حرف بزنی باید چشمها نباشند. گاهی وقتی خیره میشوی به عمق آنهمه آسمان که کوچک شده و جا گرفته توی یک صورت، یادت میرود که کلمه چیست و یادت میرود صد بار تمرین کردن را و میخواهی چشمها نباشند... گاهی هر چه تلاش میکنی آنقدر زلال میشود همه چیز که جا میمانی از خودت آن شلوغی شفاف و میگویی خوب بود اگر چشمها نبودند... گاهی هجوم بوی وحشی همه پونههایی که میشناسی ناگهان را چنان پر میکند که قلبت مدتی میایستد تا صحنه تصادم را تماشا کند و میگوید کاش چشمها نبودند... گاهی هرم همه خورشیدی که توی این چشمها منعکس میشود دریای حرف را کویر میکند و حتی اگر سرت را بیاندازی پایین یا دورها را نگاه کنی هم دیر شده و میخواهی که چشمها نباشند... اما من ثانیههاست منتظر چشمهای تو هستم...
سلام از این پرگراف آخری خیلی خوشم اومد
موفق باشی وبلاگ خوبی داری
سلام ...سال های خوبی پیش رو داشته باشی ... بدون چشم ها انگار کر - کر است آدم...من که لایفهمون می شوم به معنای واقعی ...